سلام ...
سيدي با چشمان قهوه اي و گيرا به من مي نگريست . ترسيدم و كنار كشيدم . به طرفم آمد گويي قدمهايش را روي بستري از پر مي گذاشت كه آن گونه آرام و نرم پيش مي آمد ...